دلم دل نیست
دریا نیست
مرداب است که موجی هم سراغش رانمیگیرد
نه میل زیستن دارد
نه می میرد
alone girl
تاریکه سرنوشتم
فانوس من شکسته
عمریه بغض سنگین
راه گلومو بسته
ازشب به شب رسیدم
ازکوچه ها به بن بست
آی آدمای سرخوش
جایی برای من هست؟!
به سادگی آب شدن برف ها وجودم از
دوریت آب شــــد
به سادگی ریختن برگ های زرد پاییزی
تمام آرزوهایم پژمردند
و اشــــــک هایم جـــــاری شد
به سادگی کوچ پرستوهای مهـــاجر،،،
از کـــــنـــــارم رفــــتـــــی...
و به سادگی شکستن نوک مداد کودکی ام،،،
قلبم راشـــکـــســـتـــی
گاهی وقتها دلم می خواهد بگویم:
من رفتم، باهات قهرم، دیگه تموم، دیگه دوستت ندارم...!
وچقدر دلم می خواهد بشنوم:
کجا بچه لوس؟
غلط می کنی که میری!
مگه دست خودته؟
رفتن به این راحتی نیست...!
اما نمی دانم چه حکمتیست که
همیشه اینجور وقتها می شنوم:
هرجور راحتی...!
درروزهایی که دلم شکسته بود
یادحرفهای پدرژپتوبه پینوکیوافتادم
که می گفت:
پینوکیو!چوبی بمان...
آدم ها سنگی اند
دنیایشان قشنگ نیست.
امااین روزها آرامم
آنقدرکه از پریدن پرنده ای
غافل نشده ودر هیچ خیابانی
گم نمیشوم...
این روزها آسان ترازیاد می روم
آسان ترفراموشم می کنند
می دانم اما شکایتی ندارم
آرامم...گله ای نیست
انتظاری نیست
اشکی نیست،بهانه ای نیست
این روزها تنها آرامم
یک وحشیِ آرام
آنقدرآرام که به
جنونِ چندین ساله ام شک کردم
میترسم نکند مرده باشم
وخودم هم ندانم
مینویسم
«دوستت دارم»
وقایمش میکنم...
توبه درد زندگی نمی خوری
تورابایدنوشت وگذاشت وسط
همان شعرها وقصه هایی که ازآنجا آمده ای
دلم یک غریبه می خواهدکه بیاید
بنشیند و فقط سکوت کند
ومن هی حرف بزنم وبزنم وبزنم
تا کمی کم شود این همه بار
بعد بلند شود و برود...
انگار نه انگار
نبود...پیداشد...آشناشد...
دوست شد...مهرشد...گرم شد...
عشق شد...یارشد...تارشد...
بدشد...ردشد...سردشد...
غم شد...بغض شد...اشک شد...
آه شد...دورشد...گم شد...
قرارمان یک مانورکوچک بود
قراربودتیرهای نگاهت مشقی باشد
اما ببین یک جای سالم در قلبم نمانده است...
حرف هایم پرازخیال است
خیال هایم پرازحرف های سکوت
وسکوتم پراز حرف هایی است که
به دنبال هم درون حنجره ام
اعدام شده اند...
ته خیال هایم پراز ترس است و
ترسم پر از تو...
توکه درانتهای دو خط موازی خیال هایم
به دنبال بی نهایت می گردی،،،
ته خیال هایم همیشه تو هستی
ومن می ترسم
نمی خواهم برگردی
این رابه همه گفته ام،حتی به تو،به خودم
اما نمیدانم چراهنوزبرای آمدنت فال می گیرم؟!
من چشم هایم رابستم وتوقایم شدی
من هنوزم روزهارامی شمارم،توپیدانمی شوی...
یا من بازی رابلد نیستم
یا تو جـــــرزدی...
باگفتن یک«جایت خالی است»
نه جای من پر میشود ونه از
عمق شادی هایت کمتر...
فقط دلم خوش میشود که هنوز
بودونبودم برایت مهم است...
«مرابه ذهنت بسپارنه به دلت»
باید بدجنس باشی...!!
تا عاشقت باشن...!!
باید خیانت کنی...!!
تا دیوونه ات باشن...!!
باید دروغ بگی...!!
... تا همیشه تو فکرت باشن...!!
باید هی رنگ عوض کنی...!!
تا دوسِت داشته باشن...!!
اگه ساده ای...!!
اگه باوفایی...!!
اگه یک رنگی...!!
همیشه تنهایی...!!
شب که می شود
نبودن هایت رازیر بالشم می گذارم
و شجاعت خود را زیرسوال می برم...
دوام می آورم تا فــــــردا؟؟؟
اینجازمین است ...
زمین گرد است ...
تویی که مرادور زدی!!!
فردابه خودم خواهی رسید...
«حال و روزت دیدنی است»
دوستت دارم
رابرای هردومان فرستادی!!
هم من...
هم او...
خــــیـــانــــت
میکردی
یــــــا
عـــــــدالـــــت؟!
برای خیانت هزار راه است
امــا
هیچکدام به اندازه ی
تـــــــــظـاهــــربـه دوســـت داشتن
کــــــــثــــیـــــف نیســــــت...
این روزها هرکی منومی بینه میگه:
((خوش بحالت،چقدرلاغرشدی!
رمزموفقیتت چی بـوده؟))
من فقط لبخند میزنم و
تودلم میگم:
((بـــازیــــچــــه شـــــــدن))
ای نارفیق...
به کدامین گناه نکرده
تازیانه زدی براعتمادم؟!
زیرپایم رازودخالی کردی...
سلام پرمهرت راباورکنم یــــــا
پاشیدن زهرخـــیــانتت را...؟!
شعرامو ميريزم به پات دلو فدات ميکنم ميون يک جمع شلوغ ميون آدماي بد من تو رو خوب ميبينم و تو رو سوات ميکنم سرش رو شونه هاته و دستش تو دستاته بازم من ولي تو قاب چشام تو رو جدات ميکنم تو اونجا شادي و من هم اينجا دارم مينويسم يه روز با اين نوشته ها من آشنات ميکنم حس ميکني توي دلم زندوني من شده اي؟ غصه نخور عزيزکم يه روز رهات ميکنم تو رفتي و ندارمت تو روزگار تاريکم خدا به همراهته و من هم دعات ميکنم...
از دور نگات ميکنم تو دل صدات ميکنم